نی نی ما

داستانک های نی نی 5

1393/12/2 23:26
نویسنده : فیروزه
70 بازدید
اشتراک گذاری

از همون اول دستشو مشت کرده بود و داشت می مکید مامانم گفت گشنشه، منم بهش شیر دادم البته شیرم چند قطره بیشتر نبود اما انگار براش کافی بود خوابید.اما اون دوتا بچه هی گریه می کردن، مادرشوهرم  به کمک تخت کناریم رفته بود و بچه اونارو نگه می داشت دلش برا بچه می سوخت... هی نی نیو نگا میکردم و با خودم می گفتم یعنی این بچه منه باورش برام سخت بود هنوزم گاهی اوقات این حالت بهم دست میده یه ذوق عجیب یه ترس ،گاهی هم غم همه وجودمو می گرفت.بچه ها واقعا فرشته اند، واقعا فرشته اند...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ما می باشد