نی نی ما

داستانک های نی نی 4

وقتی به هوش اومدم دکترم رو دیدم که کمی دورتر نشسته بود و یک سری کاغذ جلوش بود که رو بعضیاش چیزی می نوشت بعد یک نگاهی به من کرد و باخنده بلند شد اومد پیشم رو به من گفت یک پسر نازو خوشکل خدا بهتون داده اسمشو چی میخواید بزارید؟ گفتم کیان لبخندی زد و گفت چه اسم قشنگی بعد پرسید درد که نداری گفتم کمی گفت برات پمپ درد نصب کردن الان کم میشه بعد دیگه یادم نیست تا موقعی که دوتا پرستار اومدنو منو منتقل کردن به بخش.جلوی در آسانسو شوشوجان با خواهرش منتظر بودن،توی اتاق دو نفر زائوی دیگه هم بودن که یکیشون دختر داشت اون یکی پسر. بعد از نیم ساعت نی نی رو آوردن .....
2 اسفند 1393

داستانک های نی نی3

خدای من چندتا مامان که میخوان نی نیاشونو به دنیا بیارن چند نفرم نی نیاشون تازه به دنیای جدید پا گذاشتن ...چه صحنه های جالبی، اینجا همه جور حسی به هم آمیخته، شور و هیجان،عشق محبت درد درد و بازم درد اما صدای گریه نوزادان همشو خنثی میکنه خدایا عظمتت را شکر لباس مخصوص پوشیدم حول حوش ساعت4 بعدازظهر با یک چرخ اومدن دنبالم تا منو ببرن اتاق عمل خانم دکتر با شوهر جانم و مامانمو مادر شوهرم جلوی درب منتظر بودن با دیدن من با هیجان اومدن جلو مادر شوهرم منو بوسید و آرزوی سلامت برام کرد شوهرمم همین جور مامانم طفلک ترس از چشماش می بارید به آرومی اومد جلو و منو بوسید مادرشوهرم دلداریش میداد که الان میره با نی نیش بر میگرده نگران نباش حاج خانم.خانم دکترم ب...
29 بهمن 1393

داستانک های نی نی 2

صبح حول و حوش ساعت 8 رفتیم بیمارستان نه نه که از 2 هفته قبل از بروجرد اومده بود هم با مادر شوهرم همراهمون اومدن. تو بیمارستان پرسون پرسون خودمونو به اتاق مخصوص رسوندیم اونا پشت در موندنو من رفتم تو چقدر دلهره داشتم همش فکر می کردم از عمل جون سالم به در نبرم برا همین به شوشو جونم گفتم بعد از من برا خودت زن نگیر برا بچه ام مادر بگیر...خیلی صحنه خدا حافظی غمنام بود اما سعی می کردم خودمو شاداب نشون بدم که مامانم نگران نشه مامانمو سپردم به شوهرجان (آخه تو مشهد  جای رو بلد نبود) رفتم تا نی نیو از شمکم در بیارم... ...
26 بهمن 1393

داستانک های نی نی1

سلام قراره در این قسمت تا اونجایی که بتونم داستانک های نی نی رو از قبل و بعد از تولدش بنویسم خب از کجا شروع کنم: آهان از اون روزی که رفتیم پیش خانم دکتر و گفت نی نی اصلا نیومده تو لگن اون موقع دقیقا 41 هفته بود. ای خدا نی نی جا خشک کرده می ترسم اتفاقی براش بیفته شب به باباش گفتم من می ترسم زنگ بزن به خانم دکتر بگو من فردا میام برا سزارین بعد شروع کردم به تمیز کاری خونه یک آبگوشتم بار گذاشتم برا فردا نهار بابایی و ساک خودمو نی نیو بستم و ساعت 3 شب خوابیدم.
24 بهمن 1393

شعر های من درآوردی مامان

سلام 1- پسر مامان           عسل مامان 2- پسر مامانشه       عسل مامانشه   جگر مامانشه       نفس مامانشه 3- یه پسری دارم خوشکله    فرار کرده ز دستم    دوریش برایم چه مشکله    کاشکی اونو می بستم  
24 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ما می باشد